زنجیره بزرگ عصبانیت و صفات مرتبط
مدیریت تصمیمها و آرزوها:
قبلا هم نوشته بودم، عصبانیت تنها یک صفت بد نیست ، بلکه خصوصیتی است که در زنجیره بزرگی قرار دارد و قبل و بعدش هم صفات بد دیگر ردیف شدهاند. اینطور نیست که یک نفر فقط عصبانی باشد و هیچ صفت بد دیگری نداشته باشد، زودرنج نباشد، عجول نباشد، بی طاقت نباشد. همینطور که وقتی کسی به صفت خوبی مثل راستگویی آراسته شد به دنبال آن صفات دیگری هم قرار دارند.
حالا به لطف برطرف کردن عصبانیت بقیه صفات هم که انگار درسایه عصبانیت کم رنگ شده بودند کم کم دارند رو میآیند و انگار دوست دارند دیده بشوند تا بتوانم از شر آنها هم خلاص شوم. علاوه بر صفاتی که میدانستم مثل کم حوصلگی، عجول بودن و پرتوقع بودن، صفاتی هم بوده که اصلا فکرش را هم نمیکردم. مثلا به تازگی فهمیدهام چقدر من انجام هر چیزی را کش میدهم و به تاخیر میاندازم. مثلا تصمیم میگیرم صبحها بروم پیاده روی و همانجا تمرین تمرکز کنم و کنترل افکارم را هر صبح به دست بگیرم. اما از وقتی این تصمیم را گرفتهام تا الآن شاید شش هفت ماه بگذرد. اصلا اسمش را نمیشود گذاشت تصمیم، در حد یک فکر همینطوری باقی مانده، حالا این چیز مهمی نیست اما چیزهای مهمتر مثل ثبت نام در یک امتحان، اعلام آمادگی برای شرکت در یک مهمانی و غیره را آنقدر به تاخیر انداختهام که یا کلا وقتش گذشته یا مجبور شدهام با عجله در آخرین لحظات تصمیم بگیرم.این جدی نگرفتن افکار و جدی نگرفتن تاریخها خیلی به ضررم تمام شده.
این خصوصیت به عصبانیت مستقیما ربطی ندارد اما معمولا آنقدر در ذهنم جای گرفته و انرژی هدر کرده که زمینه را برای ناراضی بودن از خودم و عصبانیت آماده کرده. مخصوصا وقتی مجبور شدهام در آخرین دقایق کاری را انجام بدهم یا وقتی مهلت چیزی را از دست دادهام خیلی عصبانیم کرده. من آنقدر کار ناتمام و نیمه تمام دارم که فکرش هم ساعتها به طول میانجامد. خجالت آور است که بنویسم من از ده یازده سال پیش میخواهم زبان انگلیسی را خوب یاد بگیرم اما هنوز در سطح معلومات کتاب انگلیسی دوره راهنمایی باقی ماندهام!! هر بار شروع کردهام با یک اتفاق کوچک رهایش کردم!
برای همین از امروز میخواهم در تصمیم گیریهایم اولویتبندی کنم و آنها را درست مدیریت کنم. اولا با هر اتفاقی جوگیر نشوم و تصمیم نگیرم کاری را شروع کنم. ثانیا اگر تصمیمی را اقعا درست و ضروری تشخیص دادم حتـــــــــــــــــــــماً به سرانجام برسانم. ذهن من با این همه تصمیم نیمهکاره و افکار ریز و درشتی که در نیمه راه عملی شدن و نشدن بازمانده، شبیه یک خانه در هم بر هم است که از کاه و زباله تا طلا و جواهر همه در هم شدهاند. میخواهم خانه تکانی کنم . تصمیماتی را که الان نمی خواهم انجامش بدهم، ضروری نیست یا فعلا عملی نیست را از ذهنم بیرون کنم تا بیخود برای نگهداریشان در ذهنم انرژی مصرف نکنم و دائم خودم را به خاطر انجام ندادنشان سرزنش نکنم. ثانیا برای یک دوره کوتاه و مشخص یک تصمیم مشخص را بگیرم و انجامش بدهم و اگر لازم است با تصمیم دیگری همراه باشد حتما زمانش را مشخص کنم وپیگرانه دنبالش باشم. از همه مهمتر اینکه هر تصمیمی متناسب با توانایی من باشد من نمیتوانم ده تا کار بزرگ را با هم انجام بدهم و از همه آنها هم زمان لذت ببرم و بقیه بخشهای زندگیم مثل بچه و همسرم را هم فراموش نکنم.